
بهتر است خیال برت ندارد، آدمها چیزی باری گفتن ندارند. واقعیت این است که
هر کس فقط از دردهای شخصی خودش با دیگری حرف میزند. هر کس برای خودش و
دنیا برای همه. عشق که به میدان می آید، هرکدام از طرفین سعی میکنند
دردشان را روی دوش دیگری بیندازند، ولی هر کاری که بکنند بی نتیجه است و
دردهاشان را دست نخورده نگه میدارند و دوباره از سر میگیرند، با ز هم سعی
میکنند جایی برایش پیدا کنند. میگویند: شما دختر قشنگی هستید. و زندگی
دوباره آنها را به چنگ میگیرد تا وقتی که دوباره همان حقه را سوار کنند و
بگویند: شما دختر خیلی قشنگی هسید. وسط این دو ماجرا به خودت مینازی که
توانسته ای از شر دردت خلاص بشوی، ولی عالم و آدم میدانند که ابدا حقیقت
ندارد و دربست و تمام و کمال نگهش داشته ای . مگر نه؟
سفر به انتهای شب/ لویی فردینان سلین